scholarدیکشنری انگلیسی به فارسیمحقق، پژوهشگر، دانشمند، دانش پژوه، دانشور، ادیب، عضو فرهنگستان، اهل تتبع، شاگرد ممتاز، خردمند
مابرساملغتنامه دهخدامابرسام . [ ب َ ] (اِخ ) از قرای مرو است و میم سامش خوانند و در چهار فرسخی شهر نامبرده واقع شده است . (از معجم البلدان ).
غرچگیلغتنامه دهخداغرچگی . [ غ َ چ َ / چ ِ ] (حامص ) احمقی و نادانی . غَرچه بودن : پذیرفت سامش ز بی بچگی ز نادانی و پیری و غرچگی .فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 6 ص 1667).
خیربادلغتنامه دهخداخیرباد. [ خ َ / خ ِ ] (اِ مرکب ) کلمه ای است که در وقت رخصت و وداع یکدیگر گویند. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) : بیا که سازمش اسباب گریه ٔ شادی ز خیر باد تو خونی که
عروکةلغتنامه دهخداعروکة. [ ع َ ک َ ] (ع ص ) ناقه که بدون مالیدن کوهان فربهی آن دریافته نشود، و ناقه ای که در پیه کوهانش شک باشد. (منتهی الارب ). ماده شتری که فربهی آن شناخته نشود
جایگه ساختنلغتنامه دهخداجایگه ساختن . [ گ َه ْ ت َ ] (مص مرکب ) منزلت و مقام دادن . رتبه دادن : بدو گفت اگر شاهرا درخورم یکی نامور پاک خوالیگرم چو بشنید ضحاک بنواختش ز بهر خورش جایگه س