سر و صورتفرهنگ گنجواژه صورت، سامان، نظم. سر و صورت تراشیدن، سر و صورت صفا دادن. سر و صورت دادن= نظم دادن،انجام دادن.
سر و صورتلغتنامه دهخداسر و صورت . [ س َ رُ رَ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) سر و سامان . ترتیب . نظم .- سر و صورت دادن به کاری ؛ تنظیم کردن آن . مرتب ساختن آن .
سر و صورتفرهنگ گنجواژه صورت، سامان، نظم. سر و صورت تراشیدن، سر و صورت صفا دادن. سر و صورت دادن= نظم دادن،انجام دادن.
سر و صورتلغتنامه دهخداسر و صورت . [ س َ رُ رَ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) سر و سامان . ترتیب . نظم .- سر و صورت دادن به کاری ؛ تنظیم کردن آن . مرتب ساختن آن .
سامان دادنلغتنامه دهخداسامان دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) نظم و ترتیب دادن . سر و صورت دادن : خدایگانا گر بشنوی ز بنده ٔ خویش مگر بعذر دهد کار خویش را سامان .فرخی .
رنگ و بویلغتنامه دهخدارنگ و بوی . [ رَ گ ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) شأن و شوکت . (برهان قاطع). کر و فر. (برهان قاطع) (آنندراج ). جلال و جمال . طمطراق . رونق و صفا. اعتبار و شکوه .