درمزارلغتنامه دهخدادرمزار. [ دَ م َ ] (اِخ )دهی است مرکز بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت واقع در 130 هزارگزی شهرستان جیرفت و سر راه فرعی واین به ساردوئیه ، با 110 تن سکنه . آب آن از قن
عنان ورلغتنامه دهخداعنان ور. [ ع ِ وَ ] (ص مرکب ) کنایه از سوارکار و ماهر در سواری است : شیخ ما گفت روزی همه عنان وران بر سر کوی بایزید رسیدند. (اسرارالتوحید ص 240).
ورانداز کردنلغتنامه دهخداورانداز کردن . [ وَ اَ ک َ دَ] (مص مرکب ) به نگاه عمیق نگریستن از پای تا سر. (یادداشت مؤلف ). چیزی یا کسی را به دقت نگریستن . از نظر گذرانیدن : سر تا پای او را
وردنهلغتنامه دهخداوردنه . [ وَ دَ ن َ / ن ِ ] (اِ) واردن . چوبک . شوبق [ معرب ] . تیرک . چوبی باشد هردو سر باریک و میان گنده که خمیر نان را بدان پهن سازند. (ناظم الاطباء) (برهان