سر انداختنواژهنامه آزادحرکت دادن و جنباندن سر به هر طرف از روی تکبر و مستی و شور و حال . سر باختن، سر فدا کردن. || کسی را سر انداختن؛ در تداول عامه، او را متوجه کردن؛ او را ملتفت کرد
خیمه بر سر انداختنلغتنامه دهخداخیمه بر سر انداختن . [ خ َ / خ ِ م َ / م ِ ب َ س َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از مضطرب گردانیدن است . (آنندراج ) : قهقه ٔ شیشه طبل کوچ زندهوش را خیمه برسر اندازد
سر پیش انداختنلغتنامه دهخداسر پیش انداختن . [ س َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) سر فروافکندن . سر بزیر انداختن : نخواهی که باشی چو دف روی ریش چو چنگ ای برادر سر انداز پیش .سعدی .
خیمه بر سر انداختنلغتنامه دهخداخیمه بر سر انداختن . [ خ َ / خ ِ م َ / م ِ ب َ س َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از مضطرب گردانیدن است . (آنندراج ) : قهقه ٔ شیشه طبل کوچ زندهوش را خیمه برسر اندازد
نَبَذُوهُفرهنگ واژگان قرآنآن را دور انداختند -آن را پشت سر انداختند (نبذ طرح و دور انداختن چيزي است ، و اين کلمه مثلي است که در مورد ترک و بي اعتنائي استعمال ميشود ، همچنانکه در مقابل آن
سر افشاندنلغتنامه دهخداسر افشاندن . [ س َ اَ دَ ] (مص مرکب ) سر انداختن . جدا کردن و بریدن و قطع کردن سر.
سر کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. آغاز کردن، آغازیدن، شروع کردن، سر دادن ۲. سپری کردن، گذراندن ۳. به سر بردن ۴. ساختن، مدارا کردن، سازش کردن، مماشات کردن ۵. زندگی کردن، روزگار گذراندن ۶. گذرا
انداختنلغتنامه دهخداانداختن . [ اَ ت َ ] (مص ) افگندن . پرتاب کردن . پرت کردن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). افکندن . (آنندراج ). اِهواء. (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی ) (