سرگین گردانکلغتنامه دهخداسرگین گردانک . [ س ِ گ َ ن َ ] (اِ مرکب ) جُعَل بود زیرا که از سرگین چیز مدوری سازد. (رشیدی ).
سرگینغلتان (سرگینگردان)گویش کرمانشاهکلهری: gâzu:l̆ek گورانی: gâzu:l̆ek سنجابی: gâzu:l̆ek کولیایی: gâzu:l̆ek زنگنهای: gâzu:l̆ek جلالوندی: gâzu:l̆ek زولهای: gâzu:l̆ek کاکاوندی: gâzu:l̆ek هوزمانوندی: gâzu:l̆ek
شرنلغتنامه دهخداشرن . [ ش َ] (ع مص ) ترکیدن و کفتیدن سنگ . (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || (اِمص ) شکاف و کفتگی در سنگ . (ناظم الاطباء).
شیرینلغتنامه دهخداشیرین . (اِخ ) خواهر ماریه ٔ قبطیه که مقوقس ملک مصر به رسم هدیه خدمت حضرت مصطفوی (ص ) فرستاد. (از حبیب السیر چ سنگی ج 1 ص 130). در مآخذ دیگر نام این زن را به صورت معرب «سیرین » ضبط کرده و نوشته اند که او را ح
کستللغتنامه دهخداکستل . [ ک ُ ت َ ](اِ) جعل و سرگین گردانک را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به جعل و سرگین گردانک شود.
چلاکلغتنامه دهخداچلاک . [ چ َ ] (اِ) جانوری است که سرگین گردانک گویند و به عربی جُعَل خوانند. (برهان ) (آنندراج ). جعل و سرگین گردانک . (ناظم الاطباء). چلانک . کَوَز. (در تداول اهالی فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه ). و رجوع به جعل و چلانک شود. || عینک . (ناظم الاطباء).
فاسیةلغتنامه دهخدافاسیة. [ ی َ] (ع اِ) خبزدوک . بسیار بدبوست . (فهرست مخزن الادویه ). فاسیاء. جعل . سرگین گردانک . رجوع به فاسیاء شود.
خروکلغتنامه دهخداخروک . [ خ ُرْ وَ ] (اِ) سرگین گردانک را گویند که خنفساست و آنرا بشیرازی خروک تس کس گویند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
سرگینلغتنامه دهخداسرگین . [ س َ / س ِ ] (اِ) پهلوی «سَرگین » . فضله ٔ حیوانات مانند گاو و خر و استر و اسب خصوصاً وقتی که آن را خشک و جهت سوزاندن تهیه کرده باشند. (ازحاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). زبل . (دهار). فرث . روث .سرجین و سرقین معرب آن است . (آنندراج ) <s
خرده سرگینلغتنامه دهخداخرده سرگین . [ خ ُ دَ / دِ س ِ ] (اِ مرکب ) قطعات کوچک سرگین خشک شده . کدیون .
سرگینلغتنامه دهخداسرگین . [ س َ / س ِ ] (اِ) پهلوی «سَرگین » . فضله ٔ حیوانات مانند گاو و خر و استر و اسب خصوصاً وقتی که آن را خشک و جهت سوزاندن تهیه کرده باشند. (ازحاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). زبل . (دهار). فرث . روث .سرجین و سرقین معرب آن است . (آنندراج ) <s