سرگرملغتنامه دهخداسرگرم . [س َ گ َ ] (ص مرکب ) مشغول و در چراغ هدایت بجد در کاری مشغول شونده . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) : در میان آب و آتش همچنان سرگرم تست این دل زار و نزار و ا
سرگرم شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. مشغول شدن، مشغله یافتن، مشغولیت پیدا کردن ۲. تفریح کردن، تفنن کردن ۳. دلبسته شدن، علاقهمند شدن
سلدیکشنری عربی به فارسیسرگرم کردن , مشغول کردن , تفريح دادن , جذب کردن , مات و متحير کردن , پذيرايي کردن , مهماني کردن از , گرامي داشتن , عزيزداشتن , قبول کردن , بي بسيج کردن , جمع کر