سرگرملغتنامه دهخداسرگرم . [س َ گ َ ] (ص مرکب ) مشغول و در چراغ هدایت بجد در کاری مشغول شونده . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) : در میان آب و آتش همچنان سرگرم تست این دل زار و نزار و اشکبارانم چو شمع. حافظ.دختر رز گر همه باشد مشو سرگرم او
شیرگرملغتنامه دهخداشیرگرم . [ گ َ ] (ص مرکب ) هر مایعی که فاتر و نیم گرم باشد. (ناظم الاطباء). نیم گرم و معتدل . (از آنندراج ). به گرمی شیر آنگاه که دوشند. وِلَرْم . فاتر. ملایم . نه گرمی گرم و نه سردی سرد. ممهد. فاتره . ملول . (یادداشت مؤلف ) : پیوسته به آب شیرگرم با ر
سرگرم کردنلغتنامه دهخداسرگرم کردن .[ س َ گ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مشغول کردن : به یک آتش چو داغ لاله میسوزم در این گلشن نه هر شمعی تواند کرد چون پروانه سرگرمم .صائب (از آنندراج ).
سرگرمیفرهنگ فارسی عمید۱. اشتغال؛ توجه.۲. کاری که شخص را مشغول سازد.۳. (اسم) آنچه سبب وقتگذرانی و تفریح باشد از انواع بازی، ورزش، سینما، و تئاتر.
سرگرمیدیکشنری فارسی به انگلیسیamusement, avocation, delectation, entertainment, game, hobby, occupation, pastime, pursuit, recreation
سرگرم کردنلغتنامه دهخداسرگرم کردن .[ س َ گ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مشغول کردن : به یک آتش چو داغ لاله میسوزم در این گلشن نه هر شمعی تواند کرد چون پروانه سرگرمم .صائب (از آنندراج ).
سرگرمیفرهنگ فارسی عمید۱. اشتغال؛ توجه.۲. کاری که شخص را مشغول سازد.۳. (اسم) آنچه سبب وقتگذرانی و تفریح باشد از انواع بازی، ورزش، سینما، و تئاتر.