سرکوبلغتنامه دهخداسرکوب . [ س َ ] (اِمص مرکب ) طعنه و سرزنش . (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ) : ایا چون کیمیا داروی دردم ز سرکوب تو چون زردی زردم . کاتبی . || (نف مرکب ) حریف قوی و پ
سرکوبلغتنامه دهخداسرکوب . [ س ِ ] (اِ مرکب ) مدقاة. (بحر الجواهر). سیرکوب . سرکو. رجوع به سرکو و سیرکوب شود.
سرکوب کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. قلعوقمع کردن ۲. مغلوب کردن، منکوب کردن، مضحل کردن، درهم شکستن، فروکوفتن(دشمن) ۳. گوشمالی دادن