سرکشفرهنگ مترادف و متضادبدرام، بدرفتار، تخس، چموش، طاغی، عاصی، عصیانگر، طغیانگر، فرمانناپذیر، گردنکش، لجامگسیخته، مارد، متجاسر، متمرد، ناجم، نافرمان، وحشی، یاغی ≠ رام
سرکشدیکشنری فارسی به انگلیسیdisobedient, fractious, froward, gamy, grim, insubordinate, intractable, rambunctious, rebel, recalcitrant, rumbustious, tearaway, turbulent, unbowed, ungoverna
سرکشلغتنامه دهخداسرکش . [ س َ ک َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان دیزمار باختری بخش ورزقان شهرستان اهر. دارای 518 تن سکنه . آب آن از چشمه و رود سرکش . محصول آن غلات و سردرختی و درخت تبر
نخالهلغتنامه دهخدانخاله . [ ن ُ ل َ / ل ِ ] (از ع ، اِ) سپوس . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). آنچه در موبیز پس از بیختن آرد باقی ماند. پوست هر دانه ای که
میدهلغتنامه دهخدامیده . [ م َ دَ / م ِ دِ] (اِ) آرد گندم دوباره بیخته را گویند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). آرد پارچه بیز. (غیاث ) آرد گندم که به مبالغه بیخته باشند. (آنندراج ).
یشتهالغتنامه دهخدایشتها. [ ی َ ] (اِخ ) یشت به معنی نیایش و فدیه و مانند آن است و آن مجموعه ٔ سرودهایی برای هرمزد و ایزدان هفتگانه یعنی امشاسپندان و فرشتگان دیگر است و ظاهراً اصل
جبروتلغتنامه دهخداجبروت . [ ج َ ب َ ] (ع اِمص ) بزرگواری . (مهذب الاسماء) (السامی ). عظمت . کبر. (اقرب الموارد). عظمت و بزرگی . تکبر. (آنندراج ) (غیاث اللغات ).عظمت . بزرگی . تکب
سارالغتنامه دهخداسارا. (ص ) خالص را گویند. (جهانگیری ) (رشیدی ) (غیاث ) (انجمن آرا) (فرهنگ خطی کتابخانه ٔ لغت نامه ). خالص و صاف . (شعوری ). خالص و ویژه . (آنندراج ). اگرچه این