سر و تهفرهنگ گنجواژه 1ـ واژگون 2ـ کنه و بنه، بالا و پائین، سر و ته چیزی را درآوردن، سر و ته خرج را بهم رساندن 3ـ کل، همه. سر و ته یک کرباس=مثل هم. سر و ته کردن= برگشتن.
ته سبولغتنامه دهخداته سبو. [ ت َه ْ س َ ] (اِ مرکب ) ته شیشه و ته مینا و ته پیاله و ته جام و ته پیمانه و ته جرعه . کنایه از شراب اندک که در ته سبو و شیشه و غیر آن بماند و این همه
بی سر و تهلغتنامه دهخدابی سر و ته . [ س َ رُ ت َ ] (ص مرکب ) (از: بی + سر + و + ته ) بی سر و بن . بی ابتدا و انتها: گفته های بی سر و ته ، خبر بی سر و ته ، دعوی بی سر و ته ، سخنان بی س
تخت و تبارکلغتنامه دهخداتخت و تبارک . [ ت َ ت ُ ت َ رَ] (ق مرکب ، از اتباع ) با تمام استراحت خیال . آسوده و بری از تشویش : درویش سبحان دو دست را ازپشت روی هم زیر سر گذاشت و تخت و تبارک
علم کردنلغتنامه دهخداعلم کردن . [ ع َ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برکشیدن تیغ و مانند آن . (آنندراج ) : زین ایمنم که تیغ جدایی علم کنی هر قطره خونم از تو جداگانه پر شده ست . نورالدین ظه
سردلغتنامه دهخداسرد. [ س َ ] (ص ) پهلوی «سرت » ، اوستا «سرته » ، قیاس کنید با سانسکریت «سیسیره » (سرما)، ارمنی «سرن » (یخ )، «سرنوم » ، «سرچیم » (یخ بسته و منجمد، از سرما تلف ش