روان کردنلغتنامه دهخداروان کردن . [ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فرستادن . گسیل داشتن . روانه کردن . ارسال کردن : اگر رسول فرستد حکم را مشاهده باشد. گفتند سخت صواب است روان کردند. (تاریخ ب
برلغتنامه دهخدابر. [ ب َ ] (حروف اضافه ، اِ) بلندی . (ناظم الاطباء). بالا. (انجمن آرا) (آنندراج ) (برهان ). بالای . زبر. روی . سر. (ناظم الاطباء). مقابل فرود. مقابل پایین . (ب
سر نهادنلغتنامه دهخداسر نهادن . [ س َ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) مجازاً،خواب کردن . (غیاث ) (آنندراج ). خوابیدن : برمدار از مقام مستی پی سر همانجا بنه که خوردی می . سنائی .بشنو الفاظ
درکشیدنلغتنامه دهخدادرکشیدن . [ دَ ک َ / ک ِ دَ ](مص مرکب ) کشیدن . ساختن . برآوردن . محیط کردن . گرد چیزی درآوردن ، چون دیوار و سور : حدود بخارادوازده فرسنگ است اندر دوازده فرسنگ
قدلغتنامه دهخداقد. [ ق َدد ] (ع ص ) دراز از هر چیزی . (منتهی الارب ). || (اِ) پوست بزغاله . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || در مثل گویند: ما یجعل قدک الی ادیمک ؛ ای شی ٔ یحملک ع