سروافرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. حدیث؛ سخن.۲. افسانه: ◻︎ چند دهی وعدۀ دروغ همی چند / چند فروشی به من تو این سرو سروا (اورمزدی: شاعران بیدیوان: ۲۷۵).۳. شعر.
صروعلغتنامه دهخداصروع . [ ص َ ] (ع ص ) نیک کشتی گیر. (منتهی الارب ). نیک اندازنده مردم را. ج ، صُرُع . (منتهی الارب ).
سروادفرهنگ نامها(تلفظ: sarvād) (در قدیم) سروا ، سرواده ، سروده ، افسانه ، چکامه ، چامه ؛ (در قدیم) کلام منظوم ، شعر .
قائددیکشنری عربی به فارسیسروان , ناخدا , سرکرده , افسر فرمانده , فرمانده , ارشد , تخماق , هادي , رسانا , سکان گير , راننده , رل دار , مدير