سرمشق بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رابطه رمشق بودن، نمونه بودن، بهعنوانمدل کار کردن، الگو دادن، بهعنوان الگو استفاده شدن، نمونه بودن
سرمشقلغتنامه دهخداسرمشق . [ س َ م َ ] (اِ مرکب ) قطعه ٔ نوشته ٔ خوش نویس که بعرف آن را تعلیم گویند. (غیاث ). قطعه ٔ نوشته ٔ خوشنویس که بعرف آن را تعلیم گویند و آن را در نظر داشته مشق کنند. (آنندراج ) : آیینه بود تخته ٔ مشق آن زمان که عقل سرمشق روشنایی باطن ز ما
سرمشقفرهنگ فارسی عمید۱. خطی که آموزگار و معلم خط بنویسد تا شاگرد از روی آن مشق کند.۲. (صفت) نمونه؛ الگو.
سرمشقدیکشنری فارسی به انگلیسیexample, exemplar, exemplary, exemplification, lead, model, mold, paragon, pattern, sample
سرمشقفرهنگ فارسی معین(سَ . مَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) 1 - خطی که استاد محض نمونه برای شاگردان نویسد تا از روی آن مشق کنند. 2 - نمونه ، الگو.
سرمشقلغتنامه دهخداسرمشق . [ س َ م َ ] (اِ مرکب ) قطعه ٔ نوشته ٔ خوش نویس که بعرف آن را تعلیم گویند. (غیاث ). قطعه ٔ نوشته ٔ خوشنویس که بعرف آن را تعلیم گویند و آن را در نظر داشته مشق کنند. (آنندراج ) : آیینه بود تخته ٔ مشق آن زمان که عقل سرمشق روشنایی باطن ز ما
سرمشقفرهنگ فارسی عمید۱. خطی که آموزگار و معلم خط بنویسد تا شاگرد از روی آن مشق کند.۲. (صفت) نمونه؛ الگو.
سرمشقدیکشنری فارسی به انگلیسیexample, exemplar, exemplary, exemplification, lead, model, mold, paragon, pattern, sample
سرمشقفرهنگ فارسی معین(سَ . مَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) 1 - خطی که استاد محض نمونه برای شاگردان نویسد تا از روی آن مشق کنند. 2 - نمونه ، الگو.
سرمشقلغتنامه دهخداسرمشق . [ س َ م َ ] (اِ مرکب ) قطعه ٔ نوشته ٔ خوش نویس که بعرف آن را تعلیم گویند. (غیاث ). قطعه ٔ نوشته ٔ خوشنویس که بعرف آن را تعلیم گویند و آن را در نظر داشته مشق کنند. (آنندراج ) : آیینه بود تخته ٔ مشق آن زمان که عقل سرمشق روشنایی باطن ز ما
سرمشقفرهنگ فارسی عمید۱. خطی که آموزگار و معلم خط بنویسد تا شاگرد از روی آن مشق کند.۲. (صفت) نمونه؛ الگو.
سرمشقدیکشنری فارسی به انگلیسیexample, exemplar, exemplary, exemplification, lead, model, mold, paragon, pattern, sample