سرعت عملیoperating speed 2واژههای مصوب فرهنگستانبیشترین سرعت رانندگی در طول مسیر، بدون احتساب توقفها، درصورتیکه از سرعت طرح فراتر نرود
سرعتدیکشنری فارسی به انگلیسیcelerity, clip, dispatch, expedition, fastness, fleetness, haste, promptness, quickness, rapidity, speed, speediness, swiftness, velocity
سرعتلغتنامه دهخداسرعت . [ س ُ ع َ ] (ع اِمص ) سرعة. شتاب . مولانا یوسف بن مانع در شرح نصاب نوشته اند که فی الحقیقت معنی سرعت شتاب نیست زیرا که شتاب ترجمه ٔ عجلت است و معنی شتاب
سرعت تپهتقسیمhumping speedواژههای مصوب فرهنگستانسرعت عملیات تنظیم و تقسیم واگنها در تپۀ تقسیم که برحسب تعداد واگن در واحد زمان یا طول قطار در واحد زمان محاسبه میشود
ظرفیت سودمندproductive capacityواژههای مصوب فرهنگستانحاصلضرب ظرفیت خط یا وسیلۀ نقلیه در سرعت عملی که شاخص ترکیبی مناسبی برای عملکرد مطلوب سامانۀ حملونقل عمومی است
مهار سرعت تپهتقسیمhump speed controlواژههای مصوب فرهنگستاناهرمی دارای عملکرد سهسرعتی، تند و عادی و کند، یا پتانسیلسنج مثبت و منفی که برای واپایش سرعت عملیات تپۀ تقسیم به کار میرود
ماشین چهارنخbundling machine, machine à enliasser (fr.)واژههای مصوب فرهنگستانماشین مخصوص بستهبندی و چهارنخ کردن مرسولات پستی که بهصورت مکانیکی و برقی و با سرعتی که معمولاً بالاتر از سرعت عملیات دستی است، کار میکند و پس از اتمام کار تج
دسترسی بیسیم انتقالپذیرportable accessواژههای مصوب فرهنگستاننوعی دسترسی که در آن افزارة ارتباطی در داخل شبکة عملیاتی باقی میماند و میتواند با سرعتی برابر با سرعت پیادهروی در محدودهای مشخص حرکت کند