سرشت خطیlinear characterواژههای مصوب فرهنگستانسرشت حاصل از یک نمایش خطی (linear representation) گروه متـ . سرشت خطی گروه linear character of a group
سرشتفرهنگ مترادف و متضاد۱. آفرینش، خلقت، ۲. آمیزه ۳. اصل، جنس، خمیره ۴. جنم، خلقوخو، خو، ضریبه، ذات ۵. سجیه، سیرت ۶. شمال، طبع، طبیعت، طینت، غریزه، فطرت، جبلت ۷. مزاج، نهاد ۸. خمیرمایه
طبعلغتنامه دهخداطبع. [ طَ ] (ع اِ) سرشت که مردم بر آن آفریده شده . ج ، طباع . (منتهی الارب ). خوی . (دستور اللغة ادیب نطنزی ). طبیعت . (مهذب الاسماء). آخشیج . (فرهنگ خطی اسدی م
ارثنگلغتنامه دهخداارثنگ . [ اَ ث َ ] (اِخ ) کتاب اشکال مانی بود و اندر لغت دری همین یک ثاء دیده ام که آمده است . (لغت فرس اسدی ). ارتنگ . خانه ایست که مانی در چین نقاشی کرده بود.
قاسم حمودیلغتنامه دهخداقاسم حمودی . [ س ِ ح َم ْ مو دی ی ] (اِخ ) ابن حمودبن میمون ادریسی حسنی ملقب به مأمون (351 - 431) دومین شاه از شاهان دولت حمودی قرطبه است . سلیمان بن حکم اموی
ناسوتلغتنامه دهخداناسوت . (ع اِ) مشتق ازناس . (مفاتیح ). مرکب از: «ناس » + «و» + «ت » مثل ملکوت . (از المنجد). عالم اجسام که دنیا و این جهان باشد. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). عالم