سرشتنلغتنامه دهخداسرشتن . [ س ِ رِ ت َ ] (مص ) پهلوی «سریشتن » [ رجوع کنید به سرشت ]، سریکلی «خیرخ -ام » (آمیختن ، مخلوط کردن ). مخلوط کردن . آغشته ساختن . خمیر کردن . معجون ساختن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). خمیر کردن . چیز تر و چیز خشک آمیختن . (آنندراج ) (غیاث ). عجین . (زوزنی ). عجین کر
سریشتنلغتنامه دهخداسریشتن . [ س ِ ت َ ] (مص ) سرشتن . تخمیر کردن . خمیر کردن : ز کس سخن چه نیوشم حدیث خوش چه سرایم تنور گرم نبینم فطیرها چه سریشم .خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 653).
مشتنفرهنگ فارسی معین(مُ یا مِ تَ) (مص م .) 1 - مالیدن (اعم از آن که دست در چیزی بماند یا چیزی را به چیزی دیگر بمالند). 2 - سرشتن ، خمیر کردن .
اغراضلغتنامه دهخدااغراض . [ اِ ] (ع مص ) خمیر تازه کردن برای چاشت قوم : اغرض لهم غریفاً. (از منتهی الارب ). سرشتن خمیر برای چاشت قوم و بشب نخورانیدن به آنان : اغرض للقوم غریفاً؛ عجن عجیناً ابتکره و لم یطعمهم بائتا. (از اقرب الموارد). || پر گردانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). پر کردن ظرف : اغ
سرشتنلغتنامه دهخداسرشتن . [ س ِ رِ ت َ ] (مص ) پهلوی «سریشتن » [ رجوع کنید به سرشت ]، سریکلی «خیرخ -ام » (آمیختن ، مخلوط کردن ). مخلوط کردن . آغشته ساختن . خمیر کردن . معجون ساختن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). خمیر کردن . چیز تر و چیز خشک آمیختن . (آنندراج ) (غیاث ). عجین . (زوزنی ). عجین کر
سرشتنفرهنگ فارسی معین(س رِ تَ) [ په . ] (مص م .) 1 - آغشته کردن ، مخلوط کردن . 2 - خمیر کردن . 3 - آفریدن .
درهم سرشتنلغتنامه دهخدادرهم سرشتن . [ دَ هََ س ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) آغشته کردن . مخلوط کردن . ممزوج ساختن .
خاک با خون سرشتنلغتنامه دهخداخاک باخون سرشتن . [ س ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از قتل عام شدن و حادثه و واقعه ٔ عظیم روی دادن باشد.
سرشتنلغتنامه دهخداسرشتن . [ س ِ رِ ت َ ] (مص ) پهلوی «سریشتن » [ رجوع کنید به سرشت ]، سریکلی «خیرخ -ام » (آمیختن ، مخلوط کردن ). مخلوط کردن . آغشته ساختن . خمیر کردن . معجون ساختن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). خمیر کردن . چیز تر و چیز خشک آمیختن . (آنندراج ) (غیاث ). عجین . (زوزنی ). عجین کر
اسرشتنلغتنامه دهخدااسرشتن . [ اِ رِ ت َ ] (مص ) سرشتن : جسمشان را هم ز نور اسرشته اندتا ز روح و از ملک بگذشته اند. مولوی .رجوع بسرشتن شود.