سرشتنفرهنگ مترادف و متضاد۱. آغشتن، آمیختن، خمیر کردن، مخلوط کردن، ممزوج کردن ۲. آفریدن، خلق کردن ۳. ورز دادن
سرشتنلغتنامه دهخداسرشتن . [ س ِ رِ ت َ ] (مص ) پهلوی «سریشتن » [ رجوع کنید به سرشت ]، سریکلی «خیرخ -ام » (آمیختن ، مخلوط کردن ). مخلوط کردن . آغشته ساختن . خمیر کردن . معجون ساخت
سرشتنفرهنگ انتشارات معین(س رِ تَ) [ په . ] (مص م .) 1 - آغشته کردن ، مخلوط کردن . 2 - خمیر کردن . 3 - آفریدن .
درهم سرشتنلغتنامه دهخدادرهم سرشتن . [ دَ هََ س ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) آغشته کردن . مخلوط کردن . ممزوج ساختن .
گل سرشتنلغتنامه دهخداگل سرشتن . [ گ ِ س ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از سرشتن و خمیر کردن گل . (آنندراج ) : دنیا که در او مرد خدا گل نسرشته ست نامرد که ماییم چرا دل بسرشتیم . سعدی (ط
خاک با خون سرشتنلغتنامه دهخداخاک باخون سرشتن . [ س ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از قتل عام شدن و حادثه و واقعه ٔ عظیم روی دادن باشد.
درهم سرشتنلغتنامه دهخدادرهم سرشتن . [ دَ هََ س ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) آغشته کردن . مخلوط کردن . ممزوج ساختن .
گل سرشتنلغتنامه دهخداگل سرشتن . [ گ ِ س ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از سرشتن و خمیر کردن گل . (آنندراج ) : دنیا که در او مرد خدا گل نسرشته ست نامرد که ماییم چرا دل بسرشتیم . سعدی (ط
خاک با خون سرشتنلغتنامه دهخداخاک باخون سرشتن . [ س ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از قتل عام شدن و حادثه و واقعه ٔ عظیم روی دادن باشد.