سرسبزیلغتنامه دهخداسرسبزی . [س َ س َ ] (حامص مرکب ) کنایه از حیات و زندگی . (آنندراج ) (انجمن آرا). تازگی . طراوت . خرمی : هرچند چشم زخمی چنین افتاد به سرسبزی و اقبال و بقای خداون
سربزیلغتنامه دهخداسربزی . [ س َ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان نوروزآباد بخش سرخس شهرستان مشهد. دارای 140 تن سکنه . آب از قنات و رودخانه و محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایر
وادی عذراءلغتنامه دهخداوادی عذراء. [ ی ِ ع َ ] (اِخ ) ناحیه ٔ سرسبزی است در سرقسطه ٔ اندلس که از باغها و اشجار زیبا احاطه شده است . (از الحلل السندسیة ج 1 ص 191).
ری راواژهنامه آزاددر افسانه های کهن ایرانی ری را به زنی گفته میشود که سرسبزی را به جنگل های مازندران میدهد, در گویش مازندرانی به معنی آگاه باش و هوشیار باش, نیز معنی میشود زن هوش