سرزیرلغتنامه دهخداسرزیر. [ س َ ] (اِ) نام نوایی است از موسیقی : تا مطربان زنند لبینا و هفت خوان در پرده ٔ عراقی و سرزیر و سلمکی .میزانی .
سرزیرلغتنامه دهخداسرزیر. [ س َ] (ص مرکب ) سرازیر. سرنگون . (آنندراج ) : که منه این سر مر این سرزیر راهین مکن سجده مر این ادبیر را. مولوی .مکر او معکوس و او سرزیر شدروزگارش برد و
گزرهلغتنامه دهخداگزره .[ گ َ زُ رَ / رِ ] (اِ) گیاهی است که آن را سرزیره خوانند. (برهان ) (آنندراج ). و رجوع به سرزیره شود.