سرزنلغتنامه دهخداسرزن . [ س َ زَ ] (نف مرکب ) سرکش و عنان پیچنده و نافرمان . (برهان ) (آنندراج ) : این چو مگس خون خور و دستاردارو آن چو خره سرزن و باطیلسان .خاقانی .
سرزنفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. (ورزش) در فوتبال، بازیکنی که در زدن ضربات با سر مهارت دارد.۲. آنکه از اطاعت امری سر باز زند؛ سرکش؛ نافرمان؛ سرزننده.
سرزنش کردندیکشنری فارسی به عربیباروکة , تبجح , تهکم , توبيخ , رفض , سديم , سليطة اللسان , لائمة , لوم , مراقبة , وبخ