سرزمیندیکشنری فارسی به انگلیسیarea, clime, country, demesne, dominion, ground, land, locality, part, place, province, realm, region, soil, territory
سرزمینلغتنامه دهخداسرزمین . [ س َ زَ ] (اِ مرکب ) ملک .مملکت . ناحیت . کشور. اقلیم . مرز و بوم : سحرگه رهروی درسرزمینی همی گفت این معما با قرینی . حافظ.سرزمینی است که ایمان فلک رف
زبولونلغتنامه دهخدازبولون . [ زَ ] (اِخ ) (سبط...) بنوزبولون یا زبولونیان یا قبیله ٔ زبولون ، یکی از اسباط یعقوب ، از اولاد زبولون ششمین فرزند او. در قاموس کتاب مقدس آمده : یکی از
تل بطریقلغتنامه دهخداتل بطریق . [ ت َل ْ ل ُ ب َ ](اِخ ) شهری بود به سرزمین روم در ناحیه ٔ مرزی ، سیف الدولةبن حمدان آنرا ویران کرد. (از معجم البلدان ).
نپاللغتنامه دهخدانپال . [ ن ِ ] (اِخ ) کشوری است در قاره ٔ آسیا، در دامنه ٔ جنوبی سلسله جبال هیمالیا و در فاصله ٔ مرزی چین و هندوستان واقع و محدوداست از طرف شمال به تبت و از مشر
اطریشلغتنامه دهخدااطریش . [ اُ ] (اِخ ) . اُتریش نام یکی از ممالک فرنگ است و نام دیگرش آستریا و نمسه است . (فرهنگ نظام ). مأخوذ از فرانسه ، اتریش . نمسه . (ناظم الاطباء). و در ذ
هندلغتنامه دهخداهند. [ هَِ ] (اِخ ) پارسی باستان هندو همریشه با سند، در کتیبه های عیلامی هی ایندویش ، اوستا هندو، سنسکریت سینذو به معنی نهر، جویبار، رود سند یا ناحیه ٔ گرداگرد