سرراستفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. مستقیم؛ راه راست؛ بیپیچوخم.۲. بیکموکاست.۳. بدون ابهام و پیچیدگی.
مستقیمفرهنگ مترادف و متضاد۱. راست، سرراست، صاف ۲. بیواسطه، بلاواسطه، مستقیماً ≠ کج ۳. درست، صحیح ۴. زنده
کمحلغتنامه دهخداکمح . [ک َ ] (ع مص ) لگام بازکشیدن ستور را تا بایستد یا سرراست دارد. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
نظم برقرار کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم قرار کردن، منظم کردن، سرراستکردن، به قاعده کردن، بهتر کردن تنظیم کردن، میزان کردن، کوک کردن، سازگار کردن سازمان دادن، استاندارد کردن، متمرکز کردن، هم