سردهلغتنامه دهخداسرده . [ س َ دَ / دِ ] (اِ) اوستا «سرده » ، پهلوی «سرتک » ، نوع ، قسم . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). بمعنی نوع است و انواع جمع آن است . (برهان )(جهانگیری ) (رش
سردهلغتنامه دهخداسرده . [ س َ دِه ْ ] (اِ مرکب ) ظاهراً مقامی چون مقام کدخدایی . (یادداشت مؤلف ) : داروغه هندوانه و سرده خیار سبزکلونده شد محصل و بدران گزیر گشت .بسحاق اطعمه .
سردهلغتنامه دهخداسرده . [ س َ دِه ْ ] (اِخ ) دهی از دهستان تحت جلگه ٔ بخش فدیشه ٔ شهرستان نیشابور. دارای 301 تن سکنه . آب از قنات . محصول آن غلات . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9
سردهفرهنگ انتشارات معین(سَ دَ یا دِ)(اِ.) 1 - نوع ، قسم . 2 - نوعی از خربزه . 3 - قدحی که بدان شراب خورند. 4 - ساقی .
سردهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. سرحلقۀ میخوارگان؛ ساقی: ◻︎ سردۀ بزم شراب است امروز / آنکه دی بود امام اصحاب (کمالالدین اسماعیل: ۳۳۰).۲. (اسم) قدح شراب.
سردحلغتنامه دهخداسردح . [ س َ دَ ] (ع ص ، اِ) زمین نرم مستوی و هموار. || جای نرم که گیاه نصی رویاند یا عام است . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
صردحلغتنامه دهخداصردح . [ ص َ دَ ] (ع اِ) جای هموار. (منتهی الارب ). زمین هموار. (مهذب الاسماء). زمین سخت . صرداح .
صردهلغتنامه دهخداصرده . [ ] (اِخ ) (جنگ کننده ) موضعی است در افرائیم در حوالی اردن (اول پادشاهان 11:26) و دورنیست که همان صرتان مذکور در یوشع 3:16 یا صرتان مذکور در اول پادشاهان
سرده فوارهلغتنامه دهخداسرده فواره . [ س َ دَ ف َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) ده انگشتان و ده ناخن معشوقه . (از آنندراج ).
سردهالغتنامه دهخداسردها. [ س َ دَ] (اِخ ) دهی جزء دهستان هریس بخش مرکزی شهرستان سراب . دارای 141 تن سکنه است . آب آن از چاه . محصول آنجاغلات و بزرک است . (از فرهنگ جغرافیائی ایرا