سرخ فاملغتنامه دهخداسرخ فام . [ س ُ ] (ص مرکب ) سرخ رنگ : بفرمود مهتر که جام آوریدبدو در می سرخ فام آورید.فردوسی .
فاملغتنامه دهخدافام . (اِ) قرض . دین . (برهان ). وام : به فعل نیک و به گفتار خوب ، پشت عدوچو عاقلان جهان زیر فام باید کرد. ناصرخسرو.رجوع به وام شود. || لون و رنگ . (برهان ). و
نکعةلغتنامه دهخدانکعة. [ ن َ ک ِ ع َ ] (ع ص ) زن سرخ فام . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مراءة حمراء. (اقرب الموارد). زن سرخ . (ناظم الاطباء). || لب نیک سرخ . (منتهی الارب ) (آنندر