سرخه دارلغتنامه دهخداسرخه دار. [ س ُ خ َ / خ ِ ] (اِ مرکب ) از گیاهان مخروطی و دارای چوب گرانبهایی است . به لهجه های محلی این کلمه را سردار، سخدار، سوختال و سرخدارگویند. رجوع به سرخ
سربه دارفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. کسی که آماده است سرش بر دار رود.۲. شخص ماجراجو و پرخاشخر که دل بر کشته شدن بدهد و بر ضد حکومت وقت قیام کند.۳. سربربادرفته؛ برسرِداررفته.
سرخ دارفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهدرختی پرشاخوبرگ، مخروطی با برگهای باریک و دراز، همیشه سبز، چوب سرخرنگ و بلندی پانزده متر که پوست، برگ و دانۀ آن سمی است و چوبش در صنعت به کار میرود.
سرمه ٔ دنباله دارلغتنامه دهخداسرمه ٔ دنباله دار. [ س ُ م َ / م ِ ی ِ دُم ْل َ / ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خط سرمه که در گوشه ٔ چشم از جانب بناگوش کشند. (آنندراج ) : سایه ای کز نی نماید آ
پکیدهلغتنامه دهخداپکیده . [ ] (ص ) درهم فرورفته . انبوه سربهم آورده و شاخهای آن [ سرخه دار ]بسیار و بهم پکیده هستند. (نامه ٔ کشاورزی شماره هفتم سال هشتم ص 424). چون شاخهایش چنانک
سوختاللغتنامه دهخداسوختال . [ ] (اِ) نامی است که در کتول به سرخدار دهند. سخدار. سرخه دار. رجوع به سرخدار و دیوآلبالو شود. (یادداشت بخط مؤلف ).
بنمعلالغتنامه دهخدابنمعلا. [ ب ُ م ُ ع َل ْ لا ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش شوش شهرستان دزفول است . این دهستان مابین دهستانهای بنواز، ناظر و چنانه واقع شده است . این دهستان ا
سردارآبادلغتنامه دهخداسردارآباد. [ س َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان شوشتر. این دهستان در باختر شوشتر در رود شطیط و همچنین بین دو دهستان شاه ولی و دیمچه واقع است .