سرخه دارلغتنامه دهخداسرخه دار. [ س ُ خ َ / خ ِ ] (اِ مرکب ) از گیاهان مخروطی و دارای چوب گرانبهایی است . به لهجه های محلی این کلمه را سردار، سخدار، سوختال و سرخدارگویند. رجوع به سرخ
سرخهلغتنامه دهخداسرخه . [ س ُ خ َ ] (اِخ ) نام پسر افراسیاب است که فرامرز او را زنده گرفت و رستم به کین سیاوش بکشت . (برهان ) (انجمن آرا) (جهانگیری ) : ز کندآوران سرخه را پیش خو
سرخهلغتنامه دهخداسرخه . [ س ُ خ َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان عباسی بخش بستان آباد شهرستان تبریز. دارای 335 تن سکنه است . آب آن از چشمه . محصول آن غلات و یونجه است . (از فرهنگ جغراف
سرخهلغتنامه دهخداسرخه . [ س ُ خ َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان عباسی بخش بستان آباد شهرستان تبریز. دارای 266 تن سکنه است . آب آن از چشمه . محصول آن غلات و دارای قلمستان است . (از فره
سرخهلغتنامه دهخداسرخه . [ س ُ خ َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان یامچی بخش مرکزی شهرستان مرند. دارای 120 تن سکنه است . آب آن از رودخانه . محصول آن غلات ، پنبه ، زردآلو. شغل اهالی زراعت
پکیدهلغتنامه دهخداپکیده . [ ] (ص ) درهم فرورفته . انبوه سربهم آورده و شاخهای آن [ سرخه دار ]بسیار و بهم پکیده هستند. (نامه ٔ کشاورزی شماره هفتم سال هشتم ص 424). چون شاخهایش چنانک
سوختاللغتنامه دهخداسوختال . [ ] (اِ) نامی است که در کتول به سرخدار دهند. سخدار. سرخه دار. رجوع به سرخدار و دیوآلبالو شود. (یادداشت بخط مؤلف ).
بنمعلالغتنامه دهخدابنمعلا. [ ب ُ م ُ ع َل ْ لا ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش شوش شهرستان دزفول است . این دهستان مابین دهستانهای بنواز، ناظر و چنانه واقع شده است . این دهستان ا
سردارآبادلغتنامه دهخداسردارآباد. [ س َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان شوشتر. این دهستان در باختر شوشتر در رود شطیط و همچنین بین دو دهستان شاه ولی و دیمچه واقع است .