داد و ستانلغتنامه دهخداداد و ستان . [ دُس ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) داد و ستد : نقد سخنت چو رایج افتاددر داد و ستان آفرینش . انوری .رجوع به داد و ستد شود.
سرخکانلغتنامه دهخداسرخکان . [ س ُ خ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان قیلاب بالای بخش الوار گرمسیری شهرستان خرم آباد. دارای 400تن سکنه است . آب آن از رودخانه ٔ بلارود. محصول آن غلات ، لبنی
سرکانلغتنامه دهخداسرکان . [ س ِ ] (اِخ ) موضعی است معروف ، قریب به همدان ، خوش آب و هوا، نزدیک به قریه ٔ توی و هر دو با یکدیگر معروف و منسوب و متعلق به یک حاکم . (آنندراج ). رجوع
گه سرتانلغتنامه دهخداگه سرتان . [ گ ِ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ده تازیان بخش مشیز شهرستان سیرجان . واقع در 95هزارگزی جنوب خاوری مشیز و 5هزارگزی خاور راه مالرو شیرنیک به اردشیر
مریضی سرخکانواژهنامه آزادیک نوع بیماری است که همرا ه با تب شدید، سردردی وبی اشتهائی بوده ودر روی جلد دانه های زیادی برنگ سرخ ظاهر میگردد.