سرتلغتنامه دهخداسرت . [ س ُ ] (اِخ ) نام شهری بر ساحل بحرم به شمال افریقا در مشرق سراته به طرابلس . (از ابن بطوطه ) (دمشقی ). مدینه ای است در ساحل بحرالروم در بین برقه و طرابلس
ثرطلغتنامه دهخداثرط. [ ث َ ] (ع مص ) گولی . گول شدن . || عیب کردن . || ثَلط. سرگین انداختن . ریغ زدن . ریخ زدن . || سریش کردن .
ثرطلغتنامه دهخداثرط. [ ث َ / ث َ رَ ] (ع اِ) (ظَ . معرب سریش ) سریش . (از منتخب و صراح ) (غیاث اللغة). سریش کفشگران . || سرگین . ج ، ثروط.
سرطلغتنامه دهخداسرط. [ س ُ رَ ] (ع ص ) سخت دلیر. || بسیارخوار. (منتهی الارب ). || کلان لقمه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ).
سرطلغتنامه دهخداسرط. [ س َ رَ ] (ع مص ) فروخوردن لقمه و جز آن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (بحر الجواهر).
سر تافتنلغتنامه دهخداسر تافتن . [ س َ ت َ ] (مص مرکب ) بی فرمانی کردن . (شرفنامه ٔ منیری ). عاصی و یاغی شدن . (آنندراج ) : طاعت او چون نماز است و هر آنکس کز نمازسر بتابد بی شک او را