سربیلغتنامه دهخداسربی . [ س ُ ] (ص نسبی ) منسوب به سرب . از سرب ساخته . || برنگ سرب .- چاپ سربی ؛ در تداول چاپخانه و ارباب مطبوعات ، مقابل چاپ سنگی . چاپخانه که حروف سربی مجزا را بهم می پیوندد و با مرکب مخصوص بفشارد و عمل چاپ کند.- حروف سربی <
صربیلغتنامه دهخداصربی . [ ص َ با ] (ع اِ) بَحیرَة، لانهم کانوا لایحلبونها الا للضیف فیجتمع اللبن فی ضرعها. (اقرب الموارد). و آن ماده شتر یا گوسفند است که در جاهلیت هرگاه ده بطن میزاد گوش او را شکافته ، سر میدادند تا برود و بچرد هرجا که خواهد، و نمی دوشیدند او را مگر برای مهمان پس جمع می شد شی
حروف سربیلغتنامه دهخداحروف سربی . [ ح ُ ف ِ س ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قطعه های حرف که از سرب ریخته میشود و در چاپهای سربی بکار رود.
چاپ سربیلغتنامه دهخداچاپ سربی . [ پ ِ س ُ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) نوعی از انواع مختلف چاپ که با قرار دادن قطعات نازک سربی کنار هم که حروف روی آنه-ا نق-ش بست-ه طب-ع کنند. مقابل چاپ سنگی . و رجوع به چاپ شود.
سربیشهلغتنامه دهخداسربیشه . [ س َ ش َ ] (اِخ ) ده بهمئی سرحدی بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان . دارای 150 تن سکنه است . آب از چشمه . محصول آن غلات ، پشم ، لبنیات . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
سربیشهلغتنامه دهخداسربیشه . [ س َ ش َ ] (اِخ ) ده مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند. آب آن از قنات . محصول آن غلات ، شلغم . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
سربیشهلغتنامه دهخداسربیشه . [ س َ ش َ ] (اِخ ) ده بلوک شرقی بخش مرکزی شهرستان دزفول . دارای 100 تن سکنه است . آب از کارون . محصول آن غلات . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
سربیهلغتنامه دهخداسربیه . [ س ُ ی ِ ] (فرانسوی ، اِ) نوعی از رزاسه شامل درختان جنگلی با چوبهای سخت دارای انواع مختلف است که برای ساختن یک نوشابه ٔ غیرالکلی مورداستفاده قرار میگیرد. (کارآموزی داروسازی جنیدی ).
سربیشهلغتنامه دهخداسربیشه . [ س َش َ ] (اِخ ) ده ززوماهرو بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. دارای 174 تن سکنه است . آب از چشمه و قنات . محصول آن غلات ، لبنیات . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
جيءدیکشنری عربی به فارسیبتونه سربي (براي نگاهداري قاب شيشه) , ميله سربي , بتونه سربي , امد , گذشته فعل امدن
سربیشهلغتنامه دهخداسربیشه . [ س َ ش َ ] (اِخ ) ده بهمئی سرحدی بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان . دارای 150 تن سکنه است . آب از چشمه . محصول آن غلات ، پشم ، لبنیات . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
سربیشهلغتنامه دهخداسربیشه . [ س َ ش َ ] (اِخ ) ده مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند. آب آن از قنات . محصول آن غلات ، شلغم . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
سربیشهلغتنامه دهخداسربیشه . [ س َ ش َ ] (اِخ ) ده بلوک شرقی بخش مرکزی شهرستان دزفول . دارای 100 تن سکنه است . آب از کارون . محصول آن غلات . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
سربیهلغتنامه دهخداسربیه . [ س ُ ی ِ ] (فرانسوی ، اِ) نوعی از رزاسه شامل درختان جنگلی با چوبهای سخت دارای انواع مختلف است که برای ساختن یک نوشابه ٔ غیرالکلی مورداستفاده قرار میگیرد. (کارآموزی داروسازی جنیدی ).
سربیشهلغتنامه دهخداسربیشه . [ س َش َ ] (اِخ ) ده ززوماهرو بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. دارای 174 تن سکنه است . آب از چشمه و قنات . محصول آن غلات ، لبنیات . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
حروف سربیلغتنامه دهخداحروف سربی . [ ح ُ ف ِ س ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قطعه های حرف که از سرب ریخته میشود و در چاپهای سربی بکار رود.
چاپ سربیلغتنامه دهخداچاپ سربی . [ پ ِ س ُ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) نوعی از انواع مختلف چاپ که با قرار دادن قطعات نازک سربی کنار هم که حروف روی آنه-ا نق-ش بست-ه طب-ع کنند. مقابل چاپ سنگی . و رجوع به چاپ شود.