سربه مهرفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. سربسته و مهرشده.۲. ویژگی پاکت یا کیسه که سر آن را بسته و لاکومهر کرده باشند.۳. [مجاز] دستنخورده و نهفته.
سربمهرلغتنامه دهخداسربمهر. [ س َ ب ِ م ُ ] (ص مرکب ) مهرکرده شده . (آنندراج ). ممهور. سربسته . که سر آن نگشوده باشند. دست نخورده : زد نفس سربمهر صبح ملمعنقاب خیمه ٔ روحانیان گشت م
سربةلغتنامه دهخداسربة. [ س ُ ب َ ] (ع اِ) جماعت . (اقرب الموارد). جماعت زنان و غیر آن . (منتهی الارب ). || جماعت اسبان آنچه هست و مابین بیست الی سی . (اقرب الموارد) (آنندراج ).
مهرلغتنامه دهخدامهر. [ م ُ ] (اِ) آلتی از فلز، سنگ ،عقیق و در عصر ما لاستیک و جز آنها که بر آن نام و عنوان کسی یا بنگاهی یا مؤسسه ای را وارون کنده باشندو چون بر آن مرکب مالند
مهدلغتنامه دهخدامهد. [ م َ ] (ع اِ) گاهواره . (دهار) (مهذب الاسماء) (غیاث ) (منتهی الارب ) (آنندراج ). منجک . (مهذب الاسماء). هر موضعی که برای طفل مهیا سازند. (غیاث اللغات ) :
مشک رنگلغتنامه دهخدامشک رنگ . [ م ُ / م ِ رَ ] (ص مرکب ) سیاه و به رنگ مشک . (ناظم الاطباء) : بیامد شب و چادر مشک رنگ بپوشید تا کس نیاید به جنگ . فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 1323).چ
نیم خوردلغتنامه دهخدانیم خورد. [ خوَرْ / خُرْ ] (ن مف مرکب ) غذائی که دیگری بدان دست زده و از آن خورده باشد. ته مانده . نیم خورده . رجوع به نیم خورده شود : تشنه را دل نخواهد آب زلال
نامهلغتنامه دهخدانامه . [ م َ / م ِ ] (اِ) پهلوی «نامک » (= کتاب ) مأخوذ از «نام »، کردی «نامه » (= مراسله ) (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). مکتوب . قرطاس قرطس . (منتهی الارب