سربستلغتنامه دهخداسربست . [ س َ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان زیر راه بخش برازجان شهرستان بوشهر. دارای 141 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ دالکی . محصولش خرما است . (از فرهنگ جغرافیائی
سربستلغتنامه دهخداسربست . [ س َ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان همایجان بخش اردل شهرستان شیراز. دارای 212 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ شش پیر. محصول آن غلات ، برنج و حبوب است . (از فر
سربستلغتنامه دهخداسربست . [ س َ ب َ ] (ن مف مرکب ) سربسته . سرپوشیده . که سر آن نهاده باشند : پژوهنده ٔ خاک سربست من نهد تهمت نیست بر هست من . نظامی .هرچه دارد در خم سربست گردون
سربستهفرهنگ مترادف و متضاد۱. سربهمهر، مهر، ممهور ≠ سرباز، سرگشاده ۲. پوشیده، نهان، نهفته ۳. ناآشکار ≠ آشکار ۴. غیرصریح، تلویحی ≠ صریح ۵. محرمانه ۶. سری ≠ فاش، علنی
سربستهلغتنامه دهخداسربسته . [ س َ ب َ ت َ / ت ِ] (ن مف مرکب ) که سر آن استوار باشد، همچون کیسه و مشک و غیره که دهانه ٔ آن را با ریسمان یا نخ استوار ببندند تا محتوی آن بیرون نریزد.
سربستهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. [مقابلِ سرباز] ویژگی آنچه سرش بسته باشد از قبیل بطری و جعبه و پاکت یا چیز دیگر.۲. [مجاز] پوشیده؛ نهفته؛ پنهان.۳. (قید) [مجاز] به طور پیچیده و مجمل: ◻︎ سخن سر
سربستهلغتنامه دهخداسربسته . [ س َ ب َ ت َ / ت ِ] (ن مف مرکب ) که سر آن استوار باشد، همچون کیسه و مشک و غیره که دهانه ٔ آن را با ریسمان یا نخ استوار ببندند تا محتوی آن بیرون نریزد.
سربستهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. [مقابلِ سرباز] ویژگی آنچه سرش بسته باشد از قبیل بطری و جعبه و پاکت یا چیز دیگر.۲. [مجاز] پوشیده؛ نهفته؛ پنهان.۳. (قید) [مجاز] به طور پیچیده و مجمل: ◻︎ سخن سر