سراقةلغتنامه دهخداسراقة. [ س ُ ق َ ] (اِخ ) ابن عمرو، مکنی به ذوالنور.صحابی است . وی کسی است که با مردم ارمنیه بصلح کار کرد و هم در آنجا درگذشت . (اعلام زرکلی ج 1 ص 360).
سراقةلغتنامه دهخداسراقة. [ س ُ ق َ ] (اِخ ) ابن مالک بن جعشم المدلجی ، مکنی به ابوسفیان . صحابی است و او راست شعری و در صحیحین 19 حدیث به او نسبت داده اند. وفات او بسال 24هَ . ق . است . (اعلام زرکلی ج <span class="hl" dir="ltr
سراقةلغتنامه دهخداسراقة.[ س ُ ق َ ] (اِخ ) ابن مرداس الباهلی الاصغر. صحابی است . جریر شاعر دوره ٔ جاهلیت را هجو کرد. وی را اخباری است در اغانی . (المعرب جوالیقی ص 301). و رجوع به عیون الاخبار ج 1 ص 2
سروکةلغتنامه دهخداسروکة. [ س َرْ وَ ک َ] (ع مص ) بدروشی و درنگی و سستی در رفتار از لاغری ویا ماندگی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بد رفتن یا به درنگی رفتن از لاغری یا ماندگی . (از اقرب الموارد).
شراکةًلغتنامه دهخداشراکةً. [ ش ِ ک َ تَن ْ ] (ع ق ) مولد از تازی . بطور انبازی و بطور شراکت و بهمراهی یکدیگر و به اتفاق هم . (ناظم الاطباء).
ابن سراقهلغتنامه دهخداابن سراقه . [اِ ن ُ س ُ ق َ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ محی الدین محمدبن محمدبن محمد انصاری شاطبی (572- 662 هَ .ق .). از علمای اندلس . در حدیث و ادب شهرت داشت و شعر نیکو میگفت . وفات او بقاهره بوده است .
ابوعبدالغتنامه دهخداابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) محمدبن محمدبن سراقه . رجوع به ابن سراقه شود.
حارثلغتنامه دهخداحارث . [ رِ ] (اِخ ) نام یکی از صنادید عرب است که شیطان به نام سراقه او را بجنگ تحریض کرد : چونکه حارث با سراقه گفت این از عتابش خشمگین شد آن لعین .مولوی .
ابوعبدالغتنامه دهخداابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) ابن سراقه محی الدین بن محمدبن محمدبن محمد انصاری . شاطبی . رجوع به ابن سراقه ابوعبداﷲ... شود.
ذراقةلغتنامه دهخداذراقة. [ ذَرْ را ق َ ] (ع اِ) سرّاقة. آبدزدک . تُلُنبه . زرّاقة. مضخة. آب انداز. رجوع به آبدزدک شود.
کاجغریلغتنامه دهخداکاجغری . [ غ َ ] (اِخ ) ابوموسی الیاس بن عبداﷲ المؤذن . وی از محمدبن یحیی بن سراقه حدیث کند والمعی از او سماع دارد. (انساب سمعانی ورق 470 ب ).