انگیزندهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام یزنده، مشوق، محرک▼، جالب، جالب توجه، هوسانگیز، مطلوب، دوستداشتنی وسوسهانگیز، اغواکننده، عشوهگر، عاشقکش، دلربا، فریبنده، شیطانی معتا
فرد انگیزندهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام گیزنده، رابط، مشوق، رایزن، مشاور گروه فشار، لابی، بانفوذ خطیب، سخنران، وکیل مدافع مبلّغ، تبلیغاتچی، پروپاگاندیست، مروّج، مسئول روابط عم
باه انگیزلغتنامه دهخداباه انگیز. [ اَ ] (نف مرکب )انگیزنده ٔ باه . محرک باه . مبهی . (یادداشت مؤلف ).
مهرانگیزلغتنامه دهخدامهرانگیز. [ م ِ اَ ] (نف مرکب ) انگیزنده ٔ مهر و محبت . انگیزنده ٔ شوق و دوستی : گفتی افسانه های مهرانگیزکه کند گرم شهوتان را تیز. نظامی (هفت پیکر ص 14).سوی خرگ
اسب انگیزلغتنامه دهخدااسب انگیز. [ اَ اَ] (نف مرکب ) اسب انگیزنده . آنکه اسب را به انگیز درآورد. (سروری ). || (اِ مرکب ) مهماز. (سروری ) (جهانگیری ). مهمیز. آهنی باشد که بر پاشنه ٔ ک
چهره انگیزلغتنامه دهخداچهره انگیز. [ چ ِ رَ / رِ اَ ] (نف مرکب ) انگیزنده ٔ چهره . رخ نماینده .- چهار گوهر چهره انگیز ؛ طبایع اربعه .چهارآخشیجان : بدین چهره انگیز گوهر چهاربدین هفت رخ