انگیزندهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام یزنده، مشوق، محرک▼، جالب، جالب توجه، هوسانگیز، مطلوب، دوستداشتنی وسوسهانگیز، اغواکننده، عشوهگر، عاشقکش، دلربا، فریبنده، شیطانی معتادکننده، اعتیادآور، مستیآور، مأنوس دلانگیز، دلاویز، دلخواه، خوشایند، دلچسب، خوب آگاهیدهنده آسانکننده، امیدوارکننده خواستار، ملتمس مروج، ا
انجندهلغتنامه دهخداانجنده . [ اَ ج َ دَ / دِ ] (نف ) نعت فاعلی از انجیدن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به انجیدن شود.
فرد انگیزندهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام گیزنده، رابط، مشوق، رایزن، مشاور گروه فشار، لابی، بانفوذ خطیب، سخنران، وکیل مدافع مبلّغ، تبلیغاتچی، پروپاگاندیست، مروّج، مسئول روابط عمومی رواجدهنده فریبکار جادوگر، اغواکننده، ساحره، مفسد، شیطان الهۀ شعر و موسیقی (موز،کالیوپ، کلیو)، الهام دهنده استراتژیست، برنامهریز پیشنها
فرد انگیزندهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام گیزنده، رابط، مشوق، رایزن، مشاور گروه فشار، لابی، بانفوذ خطیب، سخنران، وکیل مدافع مبلّغ، تبلیغاتچی، پروپاگاندیست، مروّج، مسئول روابط عمومی رواجدهنده فریبکار جادوگر، اغواکننده، ساحره، مفسد، شیطان الهۀ شعر و موسیقی (موز،کالیوپ، کلیو)، الهام دهنده استراتژیست، برنامهریز پیشنها
دشمنی انگیزلغتنامه دهخدادشمنی انگیز. [ دُ م َ اَ ] (نف مرکب ) دشمنی انگیزنده . برانگیزنده ٔ دشمنی . خصومت انگیزنده : هر نفسی کآن غرض آمیز شددوستیی دشمنی انگیز شد.نظامی .
شب انگیزلغتنامه دهخداشب انگیز. [ ش َ اَ ] (نف مرکب ) انگیزنده ٔ شب . || انگیزنده به شب . || (اِ مرکب ) بیخ درخت بزرالبنج است و برگ آن را شبی گویند و تخم آن را مَنک خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ).
برانگیزندهلغتنامه دهخدابرانگیزنده . [ ب َ اَ زَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) باعث . (مهذب الاسماء). بپا دارنده . تحریک کننده . وادار کننده . رجوع به برانگیختن شود.
فرد انگیزندهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام گیزنده، رابط، مشوق، رایزن، مشاور گروه فشار، لابی، بانفوذ خطیب، سخنران، وکیل مدافع مبلّغ، تبلیغاتچی، پروپاگاندیست، مروّج، مسئول روابط عمومی رواجدهنده فریبکار جادوگر، اغواکننده، ساحره، مفسد، شیطان الهۀ شعر و موسیقی (موز،کالیوپ، کلیو)، الهام دهنده استراتژیست، برنامهریز پیشنها