سرافکندهفرهنگ مترادف و متضاد۱. خجل، خجلتزده، خوار، سربهزیر، شرمسار، شرمنده، مخذول ≠ سربلند، مفتخر ۲. شرمسارانه
سرافکندهلغتنامه دهخداسرافکنده . [ س َ اَ ک َ دَ / دِ ](ن مف مرکب ) عاجز. خجل . شرمنده . سربزیر : فرزند من یتیم و سرافکنده گرد کوی جامه وسخ گرفته و در خاک خاکسار. کسایی .نشسته سرافکن
نُکِسُواْفرهنگ واژگان قرآنسرازير شدند (کلمه نکس به معناي سرازير کردن هر چيزي است و عبارت "نُکِسُواْ عَلَىٰ رُؤُوسِهِمْ " يعني سرافکنده شدند که کنايه از شرمسار شدن مي باشد)
خجل شدنلغتنامه دهخداخجل شدن . [ خ َ ج ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) شرمسارشدن . سرافکنده شدن . خجلت کشیدن . شرمساری بردن . آزرم کردن . شرم زده شدن : آن یهودی شد سیه روی و خجل شد پشیمان زین
تیره شدنلغتنامه دهخداتیره شدن . [ رَ / رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تاریک شدن . (ناظم الاطباء). سیاه و ظلمانی شدن . فرارسیدن شب : بباید که تا سوی ایران شویم بنزدیک شاه دلیران شویم همی رفت
نگونسار شدنلغتنامه دهخدانگونسار شدن . [ ن ِ ش ُدَ ] (مص مرکب ) نگونسار گشتن . نگونسار گردیدن . سرنگون شدن . نگون شدن . فروافتادن . به خاک افتادن . به زمین آمدن . با سر به زمین آمدن . س
خفت کشیدنفرهنگ مترادف و متضادتحملخواری کردن، تحقیر شدن، سرشکسته شدن، شرمسار شدن، خفیف شدن، سرافکنده شدن