سراسیمهفرهنگ مترادف و متضادآسیمهسر، آشفته، سرگردان، بیتاب، پریشان، پریشانحال، دستپاچه، دلواپس، سردرگم، متوحش، مرعوب، مضطرب، هراسان
سرآسیمهلغتنامه دهخداسرآسیمه . [ س َ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) (از: سر + آسیمه ) آسیمه سر. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). شوریده سر، چه آسیمه بمعنی شوریده آمده است . مضطرب و حیران . (بر
اَنَههُوشَهگویش بختیاریسراسیمه، نفسزنان، به سرعت و بااشتیاق بهسوى چیزى رفتن. vâ anahuša owved min-e xuna> سراسیمهوارد خانه شد>.
سرآسیمه شدنلغتنامه دهخداسرآسیمه شدن . [ س َ م َ / م ِش ُ دَ ] (مص مرکب ) مضطرب و پریشان شدن : کسی کو ز فرمان یزدان بتافت سرآسیمه شد خویشتن را نیافت . فردوسی .خروش آمد و بانگ زخم تبرسرآ
سرآسیمه گشتنلغتنامه دهخداسرآسیمه گشتن . [ س َ م َ / م ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) سرآسیمه شدن . پریشان شدن . آشفته شدن : چنان لشکر گشن و چندان سوارسرآسیمه گشتند از کارزار. فردوسی .عطار بدین