سراءلغتنامه دهخداسراء. [ س َ ] (ع اِ) درختی است که از آن کمان سازند. (منتهی الارب ). درخت کمان .(مهذب الاسماء). از درخت قسی است . (اقرب الموارد).
سراءلغتنامه دهخداسراء. [ س َ ] (ع مص ) (از «س رو») جوانمرد گردیدن و سخی شدن . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مهتر گردیدن . (آنندراج ) (منتهی الارب ).
سراءلغتنامه دهخداسراء. [ س َرْ را ] (ع اِمص ، اِ) شادی و فراخی . (دهار) (مهذب الاسماء). فراخی . شادی نیکویی . (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ). شادی . (اقرب الموارد) :
ثراءلغتنامه دهخداثراء. [ ث َ ] (ع اِمص ) بسیاری مال . توانگری . دارائی : انه لذوثراء؛ أی لذو عدد و کثرةمال . || (مص ) توانگر شدن . || بسیار شدن . || افزودن (مال و مردم و امثال
صراعدیکشنری عربی به فارسیبادست وپا بالا رفتن , تقلا کردن , بزحمت جلو رفتن , تلا ش , تقلا , کوشش , املت درست کردن
سراعلغتنامه دهخداسراع . [ س ِ ] (ع اِ) شاخهای تازه ٔ درخت انگور و این ج ِ سرع است که بالفتح باشد. (غیاث ) (آنندراج ).
سراعلغتنامه دهخداسراع . [ س ِ ] (ع مص ) شتافتن . (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ). زود شدن . (المصادر زوزنی ).
سرائیلغتنامه دهخداسرائی . [ س َ ] (ص نسبی ، اِ) منسوب به سراء. غلام مخصوص خدمت سرا : همی تا بود در سرای بزرگان چو سیمین بتان لعبتان سرائی . فرخی .هرگز بکجا روی نهاد این شه عالم ب
متوازیلغتنامه دهخدامتوازی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) با هم برابر شونده . (غیاث ) (آنندراج ). برابر : سراء و ضراء او نزدیک مرد دانا متوازی و متساوی است . (جهانگشای جوینی ).- سجع متوازی
شادیلغتنامه دهخداشادی . (حامص ) شادمانی . خوشحالی . بهج . بهجت . استبهاج . بشاشت . مسرت . نشاط. طرب . ارتیاح . وجد. انبساط. سرور. فرح . سراء. (ترجمان القرآن ). مرحان . (منتهی ال
دشخواریلغتنامه دهخدادشخواری . [ دُ خوا / خا ] (حامص مرکب ) دشواری . (آنندراج ). سختی و صعوبت . (ناظم الاطباء). حرج . عسر. عسرت . مقابل خواری و آسانی و سهولت و یسر. (یادداشت مرحوم د