سدیدفرهنگ مترادف و متضاد۱. استوار، پابرجا، محکم ≠ سست، شل ۲. درست، راست ≠ ناراست، نادرست ۳. مطمئن، قابلاعتماد ≠ غیرقابلاعتماد
سدیدلغتنامه دهخداسدید. [ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قصبه ٔ بخش حومه ٔ شهرستان سبزوار واقع در 15 هزارگزی شمال سبزوار و سر راه مالرو عمومی سبزوار. هوای آن معتدل و دارای 34 تن
سدیدلغتنامه دهخداسدید. [ س َ ] (ع ص ) استوار و راست . (منتهی الارب ). راست . (مهذب الاسماء). راست و درست و محکم و استوار. (غیاث ) (آنندراج ) : زعیمی بود بناحیت طالقان وی را احمد
صدیدلغتنامه دهخداصدید. [ ص َ ] (ع اِ) زردآب . (منتهی الارب ) (ربنجنی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (غیاث اللغات ) (مهذب الاسماء) : باز کافر خورد شربت از صدیدهم ز قوتش زهر شد در وی
صدیدلغتنامه دهخداصدید. [ ص َ ] (ع مص ) بانگ و ناله کردن . (منتهی الارب ). بانگ کردن . (دهار) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (تاج المصادر بیهقی ).
صدیدفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. چرک زخم.۲. زرداب.۳. خونی که به چرک آمیخته است؛ خونابه.۴. ناله و فریاد.
سدید طبیب گیلانیلغتنامه دهخداسدید طبیب گیلانی . [ س َ طَ بی ب ِ ] (اِخ ) (مولانا...) پسر مولانا نعمت طبیب گیلانی است و پدرش یهود بود و بواسطه ٔ اختلاط بمرضای مسلمانان ، مسلمان گشته . و سدید
سدید طبیبلغتنامه دهخداسدید طبیب . [ س َ دی دِ طَ ] (اِخ ) (مولانا...). قزوینی است ولیکن مدتی است در ادرنه بطبابت سرای خاصه ٔ سلطانی عثمانی مشغول است . و مولانا باآنکه طبیب حاذق باکما
سدیدالدین اعور کرماجلغتنامه دهخداسدیدالدین اعور کرماج . [ س َ دُدْ دی اَع ْ وَ رِ ک ِ ] (اِخ ) از اماجد شعراست . با اثیرالدین اخسیکتی معاصر بود و مهاجات فیمابین ایشان روی داده است . از جمله این
سدیدالدین بیهقیلغتنامه دهخداسدیدالدین بیهقی . [ س َ دُدْ دی ن ِ ب َ هََ ] (اِخ ) از فضلا و شعرای معروفست و او را با حکیم انوری مهاجات واقع شده . از اهل خراسان و از مردم بیهق است . از اشعار
امیر سدیدلغتنامه دهخداامیر سدید. [ اَ رِ س َ ] (اِخ ) لقب منصوربن نوح سامانی بود و او را در زمان حیات ، امیر مؤید می گفتند، پس از مرگ ، امیر سدید گفتند. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص
سدید طبیب گیلانیلغتنامه دهخداسدید طبیب گیلانی . [ س َ طَ بی ب ِ ] (اِخ ) (مولانا...) پسر مولانا نعمت طبیب گیلانی است و پدرش یهود بود و بواسطه ٔ اختلاط بمرضای مسلمانان ، مسلمان گشته . و سدید
سدید طبیبلغتنامه دهخداسدید طبیب . [ س َ دی دِ طَ ] (اِخ ) (مولانا...). قزوینی است ولیکن مدتی است در ادرنه بطبابت سرای خاصه ٔ سلطانی عثمانی مشغول است . و مولانا باآنکه طبیب حاذق باکما
سدیدالدین اعور کرماجلغتنامه دهخداسدیدالدین اعور کرماج . [ س َ دُدْ دی اَع ْ وَ رِ ک ِ ] (اِخ ) از اماجد شعراست . با اثیرالدین اخسیکتی معاصر بود و مهاجات فیمابین ایشان روی داده است . از جمله این
سدیدالدین بیهقیلغتنامه دهخداسدیدالدین بیهقی . [ س َ دُدْ دی ن ِ ب َ هََ ] (اِخ ) از فضلا و شعرای معروفست و او را با حکیم انوری مهاجات واقع شده . از اهل خراسان و از مردم بیهق است . از اشعار
امیر سدیدلغتنامه دهخداامیر سدید. [ اَ رِ س َ ] (اِخ ) لقب منصوربن نوح سامانی بود و او را در زمان حیات ، امیر مؤید می گفتند، پس از مرگ ، امیر سدید گفتند. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص