سدیلغتنامه دهخداسدی . [ س َ دا ] (ع اِ) تار جامه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خلاف لحمه . (اقرب الموارد). تار. (زمخشری ). رشته ها و نخ های دراز افقی کشیده ٔ نسیجی مقابل لحمه که
سدیلغتنامه دهخداسدی . [ س َدْی ْ] (ع مص ) سست و فروهشته شدن غلاف چیزی . (منتهی الارب ). || دراز کردن دست بسوی کسی . || گام فراخ نهادن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
سدیلغتنامه دهخداسدی . [س ُدْ دی ی ] (اِخ ) لقب اسماعیل بدان جهت که در سده ٔ مسجد کوفه نشسته روی بندها و سرافکندنیهای زنان میفروخت . (ناظم الاطباء). رجوع به اسماعیل بن عبدالرحمن
ثدیلغتنامه دهخداثدی . [ ث َدْی ْ / ث ِدْی ْ / ث َ دا ] (ع اِ) پستان مرد و زن . || پستان زنان یا عام است حیوانات را. ضرع و ابن حاج گوید که پستان مردم را ثدوة گویند و پستان بهائم
سدیدفرهنگ مترادف و متضاد۱. استوار، پابرجا، محکم ≠ سست، شل ۲. درست، راست ≠ ناراست، نادرست ۳. مطمئن، قابلاعتماد ≠ غیرقابلاعتماد
سدیرلغتنامه دهخداسدیر. [ س َ ] (اِخ ) نهری است در حیره . (دهار). نهری است بناحیه ٔ حیره . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (معجم البلدان ).
سدیملغتنامه دهخداسدیم . [ س َ ] (ع ص ، اِ) مردبسیارذکر. (منتهی الارب ). || میغ و ابر. (ناظم الاطباء). میغ تنک ، یا عام است . (منتهی الارب ).
تلۀ نفتیoil trap 2واژههای مصوب فرهنگستانسدی متشکل از سنگ مخزن و لایۀ ناتراوای بالای آن که حرکت روبهبالای نفت یا گاز را سد میکند و باعث انباشته شدن آنها میشود
سد ژنشناختیgenetic blockواژههای مصوب فرهنگستانسدی که بهسبب جهش در مسیر یک واکنش زیستشیمیایی پدید آمده است و از تولید زیمایهای حیاتی جلوگیـری کرده یا به تولیـد نسخة ناکارایی از آن زیمایه انجامیده است م
سدیدلغتنامه دهخداسدید. [ س َ ] (ع ص ) استوار و راست . (منتهی الارب ). راست . (مهذب الاسماء). راست و درست و محکم و استوار. (غیاث ) (آنندراج ) : زعیمی بود بناحیت طالقان وی را احمد