سخوانلغتنامه دهخداسخوان . [ س ُ خوا / خا ] (اِ) استخوان : خسروا جایی بهمت ساختی جایی بلندپر ز خوان خواهی کنونش کرد خواهی بر سخوان .عسجدی (دیوان ص 31).
قائددیکشنری عربی به فارسیسروان , ناخدا , سرکرده , افسر فرمانده , فرمانده , ارشد , تخماق , هادي , رسانا , سکان گير , راننده , رل دار , مدير