سخن شناسلغتنامه دهخداسخن شناس . [ س ُ خ َ ش ِ ] (نف مرکب ) شناسنده ٔ سخن . سخندان . سخن سنج . ادیب : سخن شناسان بر جود او شدید یقین کجا یقین بود آنجا بکار نیست گمان . فرخی .دانی که
سخن شناسفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهکسی که نیکوبد شعر یا نوشتهای را دریابد؛ سخنسنج؛ شناسندۀ سخن؛ سخندان.
سخن فهملغتنامه دهخداسخن فهم . [ س ُ خ َ ف َ ] (نف مرکب ) دانا و عاقل . (آنندراج ). سخن شناس . سخندان : صائب اگر بیار سخن فهم میرسیدمیشد جهان پر از غزل عاشقانه اش .صائب .
سخن سنجیلغتنامه دهخداسخن سنجی . [ س ُ خ َ س َ ] (حامص مرکب )عمل سخن سنج . سخن فهمی . ادیبی . سخن شناسی : هر که میزان سخن سنجی داند کردن بجزاز راستی مدحش شاهین نکند. سوزنی .بر من آن
سخندانیلغتنامه دهخداسخندانی . [ س ُ خ َ ] (حامص مرکب ) سخن شناسی . ادیبی . شاعری . نیکو سخن گویی : کسی را که یزدان فزونی دهدسخندانی و رهنمونی دهد. فردوسی .گبر را گفت پس مسلمانی زین
شناسیلغتنامه دهخداشناسی . [ ش ِ ] (حامص ) به صورت ترکیب به معنی شناسایی و آگاهی به کار می رود و ترکیبات ذیل در آن هست :- آب شناسی . آدم شناسی . انجم شناسی . ایران شناسی .جمجمه ش
سخنلغتنامه دهخداسخن . [ س ُ خ ُ / س ُ خ َ / س َ خ ُ / س َ خ َ ] (اِ) سخون . پهلوی «سخون » «اونوالا 116» و «سخون » (کلمه ، لفظ، عبارت )، از اوستا «سخور» (اعلان ، نقشه و طرح ) (ب