سخنوریلغتنامه دهخداسخنوری . [ س ُ خ َن ْ وَ ] (حامص مرکب ) عمل سخنور. شغل سخنور. شاعری : چون سخن در سخن مسلسل گشت بر زبان سخنوری بگذشت . نظامی .گه گه خیال در سرم آید که این منم مل
سخنوریفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه ، نطق، خطابه، سخنرانی، خداحافظی دکلمه، قرائت، ایراد خطبه، موعظه، خطابه صحبت باخود، رساله فنبیان سخنآفرینی، انشا، نوی
سخنوری کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه ی کردن، درس دادن، نطق کردن، سخنرانی کردن