مشکل شدنفرهنگ مترادف و متضادسختشدن، دشوار شدن، پیچیده شدن، بغرنج شدن، غامض شدن، شاق شدن، مغلق شدن، حاد شدن ≠ ساده گشتن، سهل شدن، آسان شدن
اندررمیدنلغتنامه دهخدااندررمیدن . [ اَ دَرْ، رَ دَ ] (مص مرکب ) رمیدن : سمندش چو آن زشت پتیاره دیدشمید و هراسید و اندررمید. اسدی .و رجوع به رمیدن شود.
شتاب آهنگلغتنامه دهخداشتاب آهنگ . [ ش ِ هََ ] (اِ مرکب ) آهنگ به شتاب . قصد و عزم آمیخته به شتاب : سمندش در شتاب آهنگ بیشی فلک را هفت میدان داده پیشی .نظامی .
شهلیدنلغتنامه دهخداشهلیدن . [ ش َ دَ ] (مص ) پراکنده و پریشان شدن و از هم پاشیده شدن و پخچ و پهن گشتن . (از برهان ) : چو افتاد دشمن در آن پای نغزز سُم ّ سمندش بشهلید مغز.نظامی (از