سخماءلغتنامه دهخداسخماء. [ س َ ] (ع ص ) زمین که خاک آن نرم و درشت بهم آمیخته باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
سخماءلغتنامه دهخداسخماء. [ س َ ] (ع ص ) زمین که خاک آن نرم و درشت بهم آمیخته باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
سخمطلغتنامه دهخداسخمط. [ س َ م َ ] (ع مص ) دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را بمعانی زیر آورده است : کثیف کردن . لکه کردن . گل آلود کردن (مثلاً لباس و کفش را). کاری را ضخیم و کلف
سخمةلغتنامه دهخداسخمة. [ س ُ م َ ] (ع اِ) کینه . (منتهی الارب ). حقد. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || سیاهی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).