سخلةلغتنامه دهخداسخلة. [ س َ ل َ ] (ع اِ) بره و بزغاله ٔ نوزاده ، نر باشد یا ماده . ج ، سَخْل ، سِخال ، سُخْلان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بچه ٔ گوسفند در آن وقت که بزاید، نر
سالهلغتنامه دهخداساله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) لشکری را گویند که در پس سر قلب نگاهدارند. (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ). || به زبان هندی برادرزن را گویند. (برهان ) (آنندراج ).
سالهلغتنامه دهخداساله . [ ل َ / ل ِ ] (ص نسبی ، اِ) سن .تعداد سال . سال حیوانات و انسان وقتی که دنبال تعداد سال آورده شود. (استینگاس ). این کلمه بتنهایی بکارنمی رود و همواره بای
سالهلغتنامه دهخداساله . [ ل ِ ] (اِخ ) دریاچه ای است بزرگ از کشورهای متحده ٔامریکا. در کنار آن سالت لاک سیتی بنا شده است و 400 هزار متر محیط آن است .
سخاللغتنامه دهخداسخال . [ س ِ ] (ع اِ) ج ِ سَخْلَة. (منتهی الارب ). رجوع به سخلة شود. || (اِمص ) عداوت و دشمنی و خصومت . (ناظم الاطباء) (استینگاس ). || مخالفت و عناد و خودسری و
ام السخاللغتنامه دهخداام السخال . [ اُم ْ مُس ْ س ِ ] (ع اِ مرکب ) بز. (ناظم الاطباء). رجوع به سخله و سخال شود.
غذیلغتنامه دهخداغذی . [ غ َ ذی ی ] (ع اِ) غدوی (به دال ). غذوی . || بره و بزغاله ٔ نوزاده ، نر یا ماده . سخلة. (از اقرب الموارد). بزغاله . ج ، غِذاء. || بچگان و خردان شتر. (منت
بهمةلغتنامه دهخدابهمة. [ب َ م َ ] (ع اِ) ستور ریزه مانند بره و بزغاله و گوساله . ج ، بَهْم ، بَهَم ، بِهام . جج ، بِهامات . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب
ازدماملغتنامه دهخداازدمام . [ اِ دِ ] (ع مص ) تکبر نمودن . (منتهی الارب ). تکبر کردن . || سر برداشته بردن گرگ بزغاله را. (منتهی الارب ). زَم ّ: اِزْدَم َّ الذئب ُ السَخْلَةَ؛ اخذه