سخللغتنامه دهخداسخل . [ س ُخ ْ خ َ ] (ع ص ، اِ) مردان ضعیف و فرومایگان . واحد ندارد. (منتهی الارب )(اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). خالد گوید: یکی آن سُخْل است و آن هر چیز ناتمام
سخللغتنامه دهخداسخل . [ س َ ] (ع مص ) صاف و پاکیزه گردانیدن . (منتهی الارب ) . || گرفتن چیزی را بفریب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
سخلاتلغتنامه دهخداسخلات . [ س َ ] (اِ) مصحف سجلاط. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). گل یاسمن را گویند که یاسمن سفید و کبود باشد. (برهان ) (آنندراج ).
سخلةلغتنامه دهخداسخلة. [ س َ ل َ ] (ع اِ) بره و بزغاله ٔ نوزاده ، نر باشد یا ماده . ج ، سَخْل ، سِخال ، سُخْلان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بچه ٔ گوسفند در آن وقت که بزاید، نر
سخلاتلغتنامه دهخداسخلات . [ س َ ] (اِ) مصحف سجلاط. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). گل یاسمن را گویند که یاسمن سفید و کبود باشد. (برهان ) (آنندراج ).