سخت گیرلغتنامه دهخداسخت گیر. [ س َ ] (نف مرکب ) سخت گیرنده . آزمند و حریص . (ناظم الاطباء) : هر که در کار سخت گیر شودنظم کارش خلل پذیر شود. نظامی .مشو در حساب جهان سخت گیرهمه سخت گ
سخت گیرفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. مقرّراتی؛ منضبط.۲. آنکه بر دیگری سخت بگیرد؛ کسی که دیگران را در فشار و زحمت قرار بدهد؛ سختگیرنده.۳. [قدیمی] آزمند؛ حریص.
سختگیردیکشنری فارسی به انگلیسیaustere, exacting, exigent, hardheaded, inclement, pertinacious, rigid, rugged, squeamish, stern, stickler, strait, strait-laced, strict, tough, unbending, unch
سختگیرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام سختگیر، دقیق، منضبط، صریح، جدی مشکلپسند، انتقادی کلهشق، بیرحم زاهدانه، ترشرو، ریاضتکش
سختگیرفرهنگ انتشارات معین( ~ .) (ص فا.) 1 - آن که بر دیگران سخت می گیرد.2 - باریک بین ،دقیق . 3 - حریص . 4 - بهانه گیر.
سخت گیریلغتنامه دهخداسخت گیری . [ س َ ] (حامص مرکب ) سختی . دقت . زبردستی . (ناظم الاطباء). تشدید. مقابل خوارکاری . (یادداشت مؤلف ) : سخت گیری مکن که خاک درشت چون تو صد را ز بهر نا