سختتر کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی ختتر کردن، تشدیدکردن، بدترکردن، برانگیختن، استخوان لای زخم گذاشتن، آتش زدن بغرنج ترکردن، تقویت کردن، افزودن، زوال یافتن
سختگیر، سختگیرفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیگذشت، جدی، خشن، دشوارگیر، سرسخت، عنیف، مقرراتی ≠ سهلگیر، مسامحهکار ۲. مشکلپسند، دیرپسند
اغراق کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط ل] اغراق کردن، بزرگ کردن منبسط کردن تزیین کردن اهمیتدادن، بیشازحد ستایش کردن، شورَشرادرآوردن، مبالغه کردن، پُر بها دادن هجو کردن لاف زدن، ا
آسیب زدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی زدن، معیوب کردن، خسارت وارد آوردن آسیب به کسی (چیزی) رساندن، آهنگِ کسی (چیزی) کردن (داشتن)، آهشکسی را گرفتن، بدی کردن خرابکاریکردن، سابوتاژ ک
درد آوردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی د آوردن، اذیت کردن، زجردادن، صدمه زدن، مجازات کردن، شکنجه کردن، تنبیه کردن بُریدن، سختتر کردن، آزردن
قلعفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهفلزی نرم و نقرهایرنگ که قابل تورق و سختتر از سرب است و در دمای ۲۳۱ درجه سانتیگراد ذوب میشود و خالص آن در طبیعت پیدا نمیشود و همیشه مرکب با اکسیژن و گوگرد
چخیدنفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. کوشیدن؛ کوشش کردن: ◻︎ در تپیدن سست شد پیوند او / وز چخیدن سختتر شد بند او (عطار: ۴۰۱).۲. ستیزه کردن: ◻︎ به کابل که با سام یارد چخید / که خواند از آن زخم گرزش