ثخبلغتنامه دهخداثخب . [ ث َ ] (اِخ ) کوهی است به نجد بنی کلاب را و نزدیک آن کوه کان زر و کان مهره ٔ سپید است .
صخبدیکشنری عربی به فارسیبانگ , غوغا , سروصدا , غريو کشيدن , مصرانه تقاضا کردن , اشفتگي , اغتشاش , اشوب , گردنکشي , تلا طم
صخبلغتنامه دهخداصخب . [ ص َ خ َ ] (ع مص ) بانگ کردن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). فغان و فریاد بوقت زجر کردن . (غیاث اللغات ). || آمیزش . || (اِ) بانگ و فریاد. || آواز
صخبلغتنامه دهخداصخب . [ص َ خ ِ ] (ع ص ) مرد با بانگ و فریاد. یقال : ماء صخب الاَّذی ؛ آب با بانگ و آواز موج ، و عین صخبة؛ چشمه ٔ بابانگ و فریاد جوش ، و حمار صخب الشوارب ؛ خر سخ
سخبرلغتنامه دهخداسخبر. [ س َ ب َ ] (اِخ ) یاقوت نویسد: موضعی است وگمان میکنم در نزدیکی نجران است . (معجم البلدان ).
سخبرلغتنامه دهخداسخبر. [ س َ ب َ ] (ع اِ) نوعی از درخت که به اذخر ماند و مار آن را دوست دارد. (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || رکب فلان السخبر؛ بی وفایی نمود. (من
سخبرلغتنامه دهخداسخبر. [ س َ ب َ ] (اِخ ) یاقوت نویسد: موضعی است وگمان میکنم در نزدیکی نجران است . (معجم البلدان ).
سخبرلغتنامه دهخداسخبر. [ س َ ب َ ] (ع اِ) نوعی از درخت که به اذخر ماند و مار آن را دوست دارد. (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || رکب فلان السخبر؛ بی وفایی نمود. (من
عیشوملغتنامه دهخداعیشوم . [ ع َ ] (ع اِ)درختی است مانند سخبر. (از اقرب الموارد). درختی است که با درخت سخبر ماند، و او را در وقت وزیدن باد آوازی باشد که آواز شتر را بدان تشبیه کنن
سخابلغتنامه دهخداسخاب . [ س ِ ] (ع اِ) گردن بند بی جواهر که ازمیخک و مانند آن سازند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گردن بند از مشک و پوست خرما و جز آن . (مهذب الاسماء). رجوع
بانگلغتنامه دهخدابانگ . (اِ) فریاد. آواز بلند. (برهان قاطع) (آنندراج ). صوت . آوا. صیحة. (ترجمان القرآن ). صراخ ، هیاهو. صیاح ، نعره . غو. (فرهنگ اسدی ). بان . (فرهنگ اسدی ). ند