سخاپرورلغتنامه دهخداسخاپرور. [ س َ پ َرْ وَ ](نف مرکب ) که سخا را پرورش دهد. که سخا را شروع کند. که از بسیاری بخشش دیگران را بسخاوت وا دارد. سخادوست . سخی . بسیار بخشنده . بسیار جو
ساپرولغتنامه دهخداساپرو. [ پ ُ رُ ] (اِخ ) شهری است در ژاپن در جزیره ٔ یزو در شهرستان ایزیکاری . این شهر بوسیله ٔ یک رشته راه آهن با بندر اوتارو . یا او تارونائی مربوط است .
ساروراءلغتنامه دهخداساروراء. (ع اِ) شادی . (منتهی الارب )(المنجد). شادی و شادمانی و خرمی . (ناظم الاطباء).
سپرورلغتنامه دهخداسپرور. [ س ِ پ َرْ وَ ] (ص مرکب ) سپردار. آنکه سپر می دارد. (ناظم الاطباء) : سپرور پیاده ده ودو هزارگزین کرد شاه از در کارزار.فردوسی .
سخالغتنامه دهخداسخا. [ س َ ] (ع اِمص ) جوانمردی و کرم و بخشش و دهش . (ناظم الاطباء). جوانمردی . (دهار). سخاء : ای دریغ آن حر هنگام سخا حاتم فش ای دریغ آن گو هنگام وغا سام گراه
بسیارلغتنامه دهخدابسیار. [ ب ِ ] (ق ، ص ) پهلوی وسیار مرکب از وس . ساختمان کلمه واضح نیست . در پارسی باستان وسی دهار «بسیار گرفته ، داشته » قیاس کنید با وسی کار پهلوی «نیبرگ 236»
سخنسرافرهنگ مترادف و متضاد۱. سخنپرور، سخنطراز، سخنپرداز، سخنساز، سخنآرا، سخنگستر ۲. شاعر ۳. نویسنده ۴. ناطق، سخندان