سحرسازلغتنامه دهخداسحرساز. [ س ِ ] (نف مرکب ) جادوگر. فسون ساز. (آنندراج ). ساحر. جادوگر. (ناظم الاطباء) : برون آمد ز پرده سحرسازی شش اندازی بجای شیشه بازی .نظامی .
سحرسازیلغتنامه دهخداسحرسازی . [ س ِ ] (حامص مرکب ) جادوگری . فسون سازی : تا کند صید سحرسازی توجادوان را خیال بازی تو.نظامی .
سحرسخنلغتنامه دهخداسحرسخن . [ س ِ س ُ خ َ ] (ص مرکب ) آنکه سخن سحرآمیز دارد. آنکه سخن او چون سحر بود : مشتری سحرسخن خوانمش زهره ٔ هاروت شکن دانمش .نظامی .
سحرسنجلغتنامه دهخداسحرسنج . [ س ِ س َ ] (نف مرکب ) : باشد از اندیشه دلم سحرسنج پای فرورفته قلم را به گنج .امیرخسرو (از آنندراج ).
سحساحلغتنامه دهخداسحساح . [ س َ ] (ع ص ، اِ) باران سخت ریزان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : و این داهیه تا سه عام بر خاص و عام متواتر و ساحیه و سحساح خطوب و خطر بر ساحة و سحسح
سحرسازلغتنامه دهخداسحرساز. [ س ِ ] (نف مرکب ) جادوگر. فسون ساز. (آنندراج ). ساحر. جادوگر. (ناظم الاطباء) : برون آمد ز پرده سحرسازی شش اندازی بجای شیشه بازی .نظامی .
سحرسازیلغتنامه دهخداسحرسازی . [ س ِ ] (حامص مرکب ) جادوگری . فسون سازی : تا کند صید سحرسازی توجادوان را خیال بازی تو.نظامی .
سحرسخنلغتنامه دهخداسحرسخن . [ س ِ س ُ خ َ ] (ص مرکب ) آنکه سخن سحرآمیز دارد. آنکه سخن او چون سحر بود : مشتری سحرسخن خوانمش زهره ٔ هاروت شکن دانمش .نظامی .
سحرسنجلغتنامه دهخداسحرسنج . [ س ِ س َ ] (نف مرکب ) : باشد از اندیشه دلم سحرسنج پای فرورفته قلم را به گنج .امیرخسرو (از آنندراج ).
سحساحلغتنامه دهخداسحساح . [ س َ ] (ع ص ، اِ) باران سخت ریزان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : و این داهیه تا سه عام بر خاص و عام متواتر و ساحیه و سحساح خطوب و خطر بر ساحة و سحسح