سحرگاهلغتنامه دهخداسحرگاه . [س َ ح َ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) همان زمان پیش از صبح . (بهار عجم ) (آنندراج ). سحر. پیشک از صبح : دلخسته و مجروحم و پی خسته و گمراه گریان بسپیده دم و نالان بسحرگاه . خسروانی .عهد و میثاق باز تازه کنیم ا
شهراهلغتنامه دهخداشهراه . [ ش َ ] (اِ مرکب ) مخفف شاهراه . جاده ٔعام و جاده ٔ وسیع بزرگ . (ناظم الاطباء) : دگر گوشت که شهراه کلامست دلت زو با معانی ّ تمامست . ناصرخسرو.شهراه مردمی است سبیل الرشاد توزآن مردمی تو کز ره نامردمی گمی
شهرگاهلغتنامه دهخداشهرگاه . [ ش َ ] (اِ مرکب ) ناحیه ٔ شهر. شهرجای : ز یک میل کرد آفریدون نگاه یکی کاخ دید اندر آن شهر گاه .فردوسی (از آنندراج ).
سحرگاهیلغتنامه دهخداسحرگاهی . [ س َ ح َ ] (ص نسبی ) منسوب به سحرگاه : آنچه درین حجله ٔ خرگاهی است جلوه گری چند سحرگاهی است . نظامی .ایا باد سحرگاهی کزین شب روز میخواهی از آن خورشید خرگاهی برافکن دامن محمل . س
باد سحرگاهیلغتنامه دهخداباد سحرگاهی . [ دِ س َ ح َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بادی که در سحر وزد. رجوع به باد شود.
سحرگاهانلغتنامه دهخداسحرگاهان . [ س َ ح َ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) هنگام سحر. الف و نون در این زائد است چنانکه در روزگاران و بهاران . (غیاث ). سحرگاه . بوقت سحر : دهقان بسحرگاهان کز خانه بیایدنه هیچ بیارامد و نه هیچ بپاید. منوچهری .بسحرگا
سحرگاهیلغتنامه دهخداسحرگاهی . [ س َ ح َ ] (ص نسبی ) منسوب به سحرگاه : آنچه درین حجله ٔ خرگاهی است جلوه گری چند سحرگاهی است . نظامی .ایا باد سحرگاهی کزین شب روز میخواهی از آن خورشید خرگاهی برافکن دامن محمل . س
باد سحرگاهیلغتنامه دهخداباد سحرگاهی . [ دِ س َ ح َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بادی که در سحر وزد. رجوع به باد شود.
سحرگاهانلغتنامه دهخداسحرگاهان . [ س َ ح َ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) هنگام سحر. الف و نون در این زائد است چنانکه در روزگاران و بهاران . (غیاث ). سحرگاه . بوقت سحر : دهقان بسحرگاهان کز خانه بیایدنه هیچ بیارامد و نه هیچ بپاید. منوچهری .بسحرگا
سحرگاهیلغتنامه دهخداسحرگاهی . [ س َ ح َ ] (ص نسبی ) منسوب به سحرگاه : آنچه درین حجله ٔ خرگاهی است جلوه گری چند سحرگاهی است . نظامی .ایا باد سحرگاهی کزین شب روز میخواهی از آن خورشید خرگاهی برافکن دامن محمل . س