سحرآمیزفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. آمیخته به سحر.۲. [مجاز] هرچه در آن فریبندگی و گیرندگی و دلربایی باشد.
سحرآمیزلغتنامه دهخداسحرآمیز. [ س ِ ] (ن مف مرکب ) دلاویز و مرغوب . (آنندراج ). دلربا و چشم بند. (ناظم الاطباء).
سرامیون کردنگویش بختیاریسر و میان کردن، چادرنمازى که جلوى سر آن نزدیک به پاره شدن باشدرا از خط کمر مىشکافند و جاى سرو کمر را عوض مىکنند و دوبارهمىدوزند.
سحربیانلغتنامه دهخداسحربیان . [ س ِ ب َ ] (ص مرکب ) کسی که بیان او سحرآمیز باشد. بغایت فصیح و بلیغ : منم آن سحربیان کز مدد طبع سلیم نبرد ناطقه نام سخنم بی تعظیم .عرفی (از آنندراج )
سحرسخنلغتنامه دهخداسحرسخن . [ س ِ س ُ خ َ ] (ص مرکب ) آنکه سخن سحرآمیز دارد. آنکه سخن او چون سحر بود : مشتری سحرسخن خوانمش زهره ٔ هاروت شکن دانمش .نظامی .
مانلغتنامه دهخدامان . (اِخ ) نام دو برادر نویسنده ٔ آلمانی . نخستین «هنریش » (1871-1950م .) نویسنده ٔ «پروفسور انرات » و دومین «توماس » (1875-1955م .) نویسنده ٔ «بودنبروکها» و